بسته راهِ نفســم ، بغض و دِلم شعله ور است
چون یتیمی که به او،
فحــشِ پـــدر
داده کسی...
بسته راهِ نفســم ، بغض و دِلم شعله ور است
چون یتیمی که به او،
فحــشِ پـــدر
داده کسی...
شب است و ...
من لبریز از سکوت و تنهایی
و هجمه ی آرزوهای نارَس
آه ... چه سخت است
که دیگر دلت با هیچ قراری ، قرار نگیرد
آهای روزگار
به باران بلایت بگو لَختی امانم دهد
زخم تازه احتیاج نیست
کهنه زخم هایت مرا به رقص می آورند هنوز
تو فقط کافیست تنوع حرکاتم را ببینی
و لذتت را بِبَری
خداوندا
تو که از جوانی و آرزوهایم ساده گذشتی
از گناهانم نیز بگذر به همان سادگی
درنگ
عجب دنیای عجیبیست !
رفتن و ماندن من به یک نقطه بند بود !
زمانی که گفتی” برو ”
چقدر عاشقانه می شد ، اگر نقطه اش بالا بود . . .
تنهایی گاهی وقتا
تقدیر ما نیست
ترجیح ماست . . .
تنهایی … دیوار … قهوه های سر رفته از حوصله ام
اتاقی که چهار تاق باز ، روی من خوابیده
چشم هایی که از ساعت ، کار افتاده ترن
و شانه های تو ، که زیر بار ِ باران نمی روند
باید گریه ام را روی بی کسی هایم تنظی
و این یعنی تنهایی
میرم ولی اینو بدون****چشم انتظارت میمونم
میرم ولی گریه نکن****نزار از عشقت بمیرم
بزار تو اوج بی کسی****باعکست اروم بگیرم
دلتنگی دلم برایت تنگ است
دلم برای کسی تنگ است که دل تنگ است…
دلم برای کسی تنگ است که طلوع عشق را به قلب من هدیه می دهد …
دلم برای کسی تنگ است که با زیبایی کلا مش مرا در عشقش غرق می کند…
دلم برای کسی تنگ است که تنم آغوشش را می طلبد …
دلم برای کسی تنگ است که دستانم دستان پر مهرش را می طلبد…
دلم برای کسی تنگ است که سرم شانه هایش را آرزو دارد…
دلم برای کسی تنگ است که گوشهایم شنیدن صدایش را حسرت می کشد …
دلم برای کسی تنگ است که چشمانم ، چشمانش را می طلبد …
دلم برای کسی تنگ است که مشامم به دنبال عطر تن اوست…
دلم برای کسی تنگ است که اشکهایم را دیده…
دلم برای کسی تنگ است که تنهاییم را چشیده…
دلم برای کسی تنگ است که سرنوشتش همانند من است…
دلم برای کسی تنگ است که دلش همانند دل من است…
دلم برای کسی تنگ است که تنهاییش تنهایی من است…
دلم برای کسی تنگ است که مرهم زخمهای کهنه است…
دلم برای کسی تنگ است که محرم اسرار است…
دلم برای کسی تنگ است که راهنمای زندگیست…
دلم برای کسی تنگ است که قلب من برای داشتنش عمرها صبر می کند…
دلم برای کسی تنگ است که دوست نام اوست…
دلم برای کسی تنگ است که دوستیش بدون (( تا )) است…
دلم برای کسی تنگ است که دل تنگ دل تنگی هایم است…
دلم برای کسی تنگ است
یادت ای دوست بخیر ! بهترینم خوبی ؟ خبری نیست ز تو ؟
دل من میخواهد که بدانی بی تو ، دلم اندازه دنیا تنگ است
دیدگانم همچو دالان های تار.گونه هایم همچو مرمرهای سرد.ناگهان خوابی مرا خواهد
ربود.من تهی خواهم شد از فریاد درد.مرگ من روزی فرا خواهد رسید.روزی از این تلخ و
شیرین روزها.روز پوچی همچو روزان دگر.سایه ای ز امروزها.دیروزها...
دلم تنگ است این شبها، یقین دارم که می دانی
صدای غربت من را از احساسم تو می خوانی
شدم از درد تنهایی گلی پژمرده و غمگین
بیا ای ابر پاییزی که دردم را تو می دانی
تمام خنده هایم را نذر کرده ام
تا تو همان باشی که صبح یکی از روزهای خدا
عطر دستهایت ، دلتنگی ام را به باد می سپارد . . .
اسمش نه عشق است نه علاقه نه حتی عادت !
حماقت محض است دلتنگ کسی باشی که دلش باتو نیست . . .
دیشب در جاده های سکوت در ایستگاه عشق هر چه منتظر ماندم
کسی برای لمس تنهاییم توقف نکرد و من تنهاتر از همیشه به خانه بر گشتم . . .
گفتی: هروقت خواستی گریه کنی برو زیر بارون که نکنه یه نامردی اشکتو ببینه و بهت بخنده ... گفتم: اگه بارون نیومد چی؟ گفتی: اگه چشمه قشنگه تو بباره آسمون گریش میگیره ... گفتم: یه خواهش دارم وقتی آسمون چشمم خواست بباره تنهام نذار گفتی: به چشم ... حالا امروز من دارم گریه میکنم اما آسمون نمی باره ... تو هم اون دور دورا ایستادی و داری بهم میخندی . . . !
چه زیبا.. گفتم دوستت دارم! چه صادقانه.. پذیرفتی! چه فریبنده.. آغوشم برایت باز شد! چه ابلهانه.. با تو خوش بودم! چه کودکانه.. همه چیزم شدی! چه زود.. به خاطر یک کلمه مرا ترک کردی! چه ناجوانمردانه.. نیازمندت شدم! چه حقیرانه.. واژه غریب خداحافظی به من آمد! چه بیرحمانه.. من سوختم!
عشق من ، گل من ، وجود من ،من تو را به اندازه شعله سوزان خورشید دوست دارم.
من تو را به اندازه عضمت دریاها و اقیانوسهای بی کران دوست دارم، کاش تو هم کمی در دریای پرطلاتم زندگیم دوام می آوردی ، ولی چه آسان خود را به دست امواج سپردی و دور شدی و دور شدی و …
ای کاش نمی رفتی و مرا تنها نمی گذاشتی ، عشق من ، زیبای من ، پری من ، من همانم که چشمانم اقیانوس عشق تو و سینه ام آرامگاه دل تو بود، حال تو را چه شده است؟
ببین که چگونه تقدیر زندگی انسانها را می رباید و دستها را خالی می گذارد.
ای کاش بازهم کنارم بودی و لحظات با تو بودن هایم باز هم تکرار می شدند. ای کاش باز هم گرمی وجودت سردی زمستان را برایم قابل تحمل می کرد ، و چه زیبا بود روی برف راه رفتنهایمان.
ای کاش باز هم مثل روزگاران قدیم با تمام وجود به چشمانم می نگریستی و آهسته سر بر سینه ام گذاشته و آرام می کردی.
عشق من ، دلتنگم ، غمگینم و خسته. دلم برای با تو بودنها تنگ شده. دلم برای خنده های زیبایت تنگ شده.
عشق من برگرد. برگرد و عاشق خسته ات را دوباره به اوج ببر که حال وقت رفتن نبود ، وقت تنهایی نبود و من ، و من طاقت خالی ماندن دستانم را ندارم. برگرد و بازهم دستانم را گرمی بخش . برگرد و باز هم دلم را نورانی کن ، که همانا تو معشوق من هستی و همیشه خواهی بود.
کاش میدانستی که چقدر دوستت دارم و مرا از این غذاب رها می کردی.
گل من زندگی بی تو شیرین نیست.
دستان سردم دیگر توان گرفتن چیزی ندارد و پاهای سستم را یاری حرکت نیست و در دلم آشوبی است.
عشق من دیگر هیچ چیز مثل سابق نیست.
دیگر زندگی شیرین نیست.
اگر میدانستی که چقدر دوستت دارم هرگز قلبم را نمی شکستی…
و هرگز تنهایم نمی گذاشتی…
ای کاش می دانستی….
گلوی ادم راباید تراشید
تا برای دلتنگی های تازه جا بازشود...
دلتنگی هایی که جایشان نه در دل
که در گلوی ادم است...
دلتنگی هایی که میتوانند ادم را خفه کنند...